«جایباش»
اگر صورت قردادی جغرافیا را «امری واقعی» بدانیم، اندوه مستتر در امر واقعی -آنطور که سانتاگ میگفت نشأت گرفته از واقعهایست که بر جغرافیا حادث میشود. چرا که آنچه از خاک و آب و شکاف و قله در تعریف جغرافیا جای میگیرد بدون واقعه، بیمداخله و دستاندازیِ تاریخ- این واقعیت تکهتکه و منهدم- و برسازندههایش، چیزی نیست جز «منظره».
جایباش، منزلگاه یا سرزمین؛ این شکل توافقی محصور یا به تعبیری درستتر این مادهای که حجم
زیادی از حافظهی ما را اشغال میکند موجودیتیست متشکل از حوادث. شکل فرسایش یا دگردیسیِ تنیست که قرار ندارد هرآنچه بر او رفته را موبهمو با جوارح، اشکال و فرمهای برگرفته از روایاتش بیان کند. و نیز خیال ندارد حکایاتش را در انتزاع محض، که مثل خاطرهی غروبی در برهوت،
بیگذشته و بیآینده است برای کسی تصویر کند! -چه اگر نشانی از حادثهای در تصویری هست، جایی برای انتزاع محض نمیماند و هرچه هست ناشی از اجتماع است-
رجوع به گذشته بدون توسل و گرایش به نوستالژی، میتواند حقایق بیشتری را از پستوی حافظهی
ما بیرون بکشد؛ ماهیت جراحاتی که به محض دیده شدنشان میتوان امید ترمیم آنها را در سر پروراند.
به باور من خاطرات شخصی من و خاطرات جمعی ما از این «تنِ فرسوده» هردو نهایتا به یک نقطه
ختم میشوند: زخم.
و زخم همیشه کمی از گذشته و احتمالاتی از آینده را همراه خود به نمایش میگذارد. کمی از آنچه بر پیکری رفته و "شایدی" که امید التیام یا حرمان احتضار در آن هست. کافیست پیدا کنیم این زخم دقیقا کجاست و چقدر کاری است!؟
بهاره فریسآبادی
پاییز1400